قوم لر

مشاهیر و پیشینه بختیاریها واقوام لر ـ موزیک و کلیپ بختیاری ولری بهمراه اشعار و مطالب ومسابقه -معرفی اساتید ومشاهیر

مشاهیر و پیشینه بختیاریها واقوام لر ـ موزیک و کلیپ بختیاری ولری بهمراه اشعار و مطالب ومسابقه -معرفی اساتید ومشاهیر

قوم لر

درود برقوم لر وایل بزرگ بختیاری
و هدف اصلی تقرب هرچه بیشتر طوایف واقوام لر وبختیاریست
که از این حیث ما با معرفی شاخه ها و اقوام و مطالبی که شاید بندرت گفته شده یا فراموش شده این امر را میسر میکنیم

باتشکر شیخ رباط

آخرین نظرات

فِیلی به معنای ساکنان منطقه والیان فیلی است. که شامل گروهی از لرها هستند(در باختر ایران و جنوب خاور کردستان عراق)در ایران بیشتر در استان‌های لرستان و همدان و ایلام، زندگی می‌کنند. آستن هنری لایارد (۱۸۷۷ میلادی)، فیلیها را بزرگترین و قدرتمندترین گروه لرها ذکر کرده که در رشته کوه‌های زاگرس تا نواحی شمالی دزفول مستقر هستند.دو طایفه اصلی فیلی عبارت‌اند از ایل کرد و محکی در لغت‌نامه دهخدا فیلی طایفه‌ای از لُران لُرستان یعنی طوایف اطراف خرم‌آباد فیلی ذکر شده‌است در دانشنامه جهان اسلام آمده‌است که در لرستان قدیم برخی اقوام کرد شامل لکها در شمال لرستان و همچنین فیلی‌ها و ایل محکی زندگی می‌کنند.در برهه‌ای از تاریخ به دلیل تسلط حاکمان فیلی بر مناطق لر کوچک که از لرستان و ایلام و نیز بخش‌هایی از جنوب شرق کشور عراق متشکل بود، به همگی ساکنان این منطقه فِیلی گفته می‌شد.

فیلی‌ها به گویش‌های متفاوتی سخن می‌گویند که معروفترین آن‌ها گویش کردی فیلی، لری خرم‌آبادی، گویش چگنی یا چگنیونه و گویش لری شوهانی است. ایزابلا بیشوپ که در سال ۱۸۹۰ به منطقۀ کردستان و لرستان سفر کرده‌است،‌ در سفرنامۀ‌ خود می‌گوید که گویش لرهای فیلی (لر کوچک) «کمی با کردهای کرمانشاه مغایرت دارد».

جغرافیا

عراق

در عراق فیلی‌ها ساکن مناطق بغداد؛ استان دیاله، شهربان (مقدادیه فعلی)؛ بدره؛ زرباطیه؛ جاسن؛ کوت، عزیزیه، زهایرات، بعقوبه و هم چنین شهرهای شیخ سعد؛ علی شرقی؛ علی غربی و کوفه هستند. از آغاز بنیان‌گذاری دولت عراق تا به امروز، امور ثبت احوال و شناسنامه به ویژه در شهرهای مرکزی و جنوب عراق و در شمال بغداد و برخی از استانهای تحت سیطره اداره ثبت احوال از مهمترین امور می‌باشند. برای نمونه؛ اگر فرزندان خانواده‌ای فیلی، تحصیلات متوسطه خود را به پایان برسانند و خواهان ورود به دانشگاه باشند. بدون تردید باید خانوادهٔ او از صفر شروع می‌نمودند و هرچه سند قدیمی را از دوران عثمانی در دست داشتند، جمع می‌نمودند و همراه با آن فیش پرداخت آب بها و برق را همانند اسنادی به آن دانشگاه ارائه می‌دادند تا فرزند آنان را برای ادامه تحصیل بپذیرند. هنوز هزاران فیلی در ایران و دولتهای دیگر و صدها هزار از آنان در داخل عراق، شناسنامه دریافت نکرده‌اند. در میان آنان کسانی وجود دارد که رژیم صدام چندین بار او را تاراج نموده‌است؛ و هنوز حقوق بازگشت را ندارند.

دلایلی که مشوق رژیم حزب بعث عراق بودند تا با بغض و کینه با کردهای فیلی برخورد نماید عبارتند از:

  • دلایل سیاسی، دینی، اقتصادی: پس از پیمان‌نامهٔ مارس (آذار) سال ۱۹۷۰ میان دولت بعث عراق و کردها، دولت حزب بعث وعده‌های خود را به جای نیاورد، دولت حزب بعث اهدافی را دنبال نمود تا بنیاد و شالوده‌های جمعیت‌شناسی و حتی شمار جمیعت مردم کرد را کاهش دهد. به ویژه آن که کردهای فیلی در صفوف مبارزاتی جنبش کرد قرارگرفته بودند و از رهبران این جنبش بودند. این نیز بی‌شک، تأثیر فراوانی در رژیم بعث داشت و تهدید بزرگی بر روان و روحیهٔ حزب بعث عراق به‌شمار می‌آمد. به همین دلیل، آغاز به بیرون راندن کردهای فیلی نمودند. در کنار آن، مسئلهٔ دین، نقش مهمی را در اخراج نمودن و نابودی این قشر داشت. چون که اغلب کردهای فیلی دارای مذهب شیعه بودند و صدام نیز از شیعیان متنفر بود. یکی دیگر دلایل اقتصادی بود. پس از آن که یهودیان و ارمنیان در کشور عراق نماندند، اقتصاد کشور به تمامی در دست تجار و بازرگانان کرد فیلی بود. این بود که حزب بعث عراق از همان آغاز قبضه نمودن قدرت، نیتش را به اجرا درآورد و شروع به اخراج و نابود نمودن بازرگانان کرد فیلی نمود و همه داراییها و اموال آنان را نیز مصادره نمود.

کردهای فیلی ساکن بغداد عمدتاً از سال‌های نخست قرن بیستم کوچ گروهی به بغداد را آغاز کردند و هم‌اکنون جمعیتی میلیونی را در این شهر تشکیل می‌دهند. کردهای فیلی در بدو ورود در محلاتی مانند «شارع الکفاح»، «عگد القشل»، «ساکه الفردوس» و «باب الشیخ» سکونت سافتند. محلۀ‌ «باب الشیخ» به احترام شیخ عبدالقادرالگیلانی نام‌گذا ی شده و هم‌اکنون به نام «عگدالاکراد» نامیده می‌شود. در نیم قرن اخیر کردهای فیلی در محله‌هایی مانند «ساحه البیروت»، «جمیله» و «عقاری» نیز ساکن شده‌اند و در این محله‌ها اکثریت جمعیت را تشکیل می‌دهند. عصر روز جمعه ۱۶ تیر ماه ۱۳۹۶ مراسم بزرگداشت ۲۲ هزار شهید کرد فهیلی ایلامی‌الاصل در که در جریان انفال پیوستهی کردها و شیعیان در عراق، مورد کشتار جمعی و انفال و اخراج از عراق، در طول چهار دهه حکومت حزب بعث صدامی قرار گرفتند، در مسجد آقا محمود تهران، برگزار گردید.هر سال در این روز سالروز کشتار بی‌رحمانه مردم کرد فیلی برگزار می‌شود.

ایران

در ایران فیلی‌ها ساکن شهرهای ملکشاهی، ایلام، سیروان، چرداول، صالح آباد، موسیان، بدره؛ دهلران، آبدانان، کوهدشت، اندیمشک و دو طرف کبیرکوه می‌باشند.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۱:۲۳
شیخ رباط




بهرام عکاشه (متولد ۱۳۱۵ در مسجدسلیمان )، از بختیاری های مسجدسلیمان. پدر علم زلزله‌شناسی ایران و متخصص برجسته زلزله‌شناسی و زمین‌شناسی است. وی پس از گذارندن دبستان و دبیرستان در زادگاه و اهواز، در خرداد 1334 موفق به دریافت دیپلم ریاضی (رتبه اول) از دبیرستان دکتر حسابی شد. در مهر ماه همان سال تحصیلی، فیزیک را در دانشگاه تهران شروع کرد و پس از اخذ لیسانس در خرداد 1338 در دی ماه همان سال به عنوان دانشجوی بورسیه مبادله ای عازم آلمان گردید...

زندگی‌نامه

بهرام عکاشه در سال ۱۳۴۸ در مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران مشغول فعالیت شد و در سال ۱۳۶۴ به مرتبه استادی رسید. وی سال‌ها رئیس بخش زلزله‌شناسی در مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران بود و پس از سی سال فعالیت بازنشسته شد. وی همچنین مدت ۱۴ سال ریاست گروه ژئوفیزیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال را بر عهده داشته‌است و هم اکنون نیز رئیس دانشکده علوم پایه این دانشگاه می‌باشد.





۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۴۸
شیخ رباط

وی در تاریخ ۱۲۷۹ در منطقه چغاخور بختیاری متولد شد. پدر وی آ اصلان احمد خسروی از بزرگان طایفه احمد خسروی از تیره زراسوند، هفت لنگ بختیاری و مادرش بی بی گوهر فرزند حسینقلی خان ایلخانی می‌باشد.

داراب افسر از سن سی سالگی شاعری را آغاز کرد.و آنچنان در سرودن اشعار بختیاری به شیوائی و استواری اهتمام نمود که اینک فرهیختگان دیار بختیاری او را پدر شعر بختیاری می‌نامند چنان‌که در مورد وی ملک‌الشعرای بهار نیز گفته بود: «کاری که فردوسی در زبان فارسی کرد، افسر در زبان بختیاری انجام داده‌است.»

شعر داراب با توجه به شرایط خانوادگی و اصالت ایلی و شرایط اقلیمی و اجتماعی دیار بختیاری سروده شده‌است و در حقیقت آیینه تمام نمای احساسات، عواطف و ذوق سرشار یک بختیاری تبار می‌باشد که سادگی و صفای انسان را بیان می‌کند و صمیمیت زندگی روستایی و عشایری را نشان می‌دهد که در کنار رنگ و بوی زندگی شهری و مشکلات اجتماعی تلاش می‌کند تا هویت عاطفی و انسانی خود را حفظ کند و آن شور و شادمانی صادقانه و بی ریای خود را نسبت به انسان‌ها آشکار می‌نماید تا افراد بتوانند در مسیر رشد تکامل انسانی قدم بردارند.

وی در سال ۱۳۲۰ در اصفهان ساکن شد. در سال ۱۳۳۷ دچار سکته شدیدی شد و در نتیجه نیمی از بدنش فلج گردید. در سال ۱۳۵۰ در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد، تکیه میر بخاک سپرده شد.

آثار

اشعار داراب افسر در زمینه‌های گوناگونی از جمله عرفانی، عاشقانه، سیاسی و در قالب‌های قصیده، غزل، قطعه، و… سروده شده‌است.

دو کتاب از او برجای مانده‌است:

  • ترانه‌های محلی بختیاری
  • دیوان داراب افسر بختیاری

این دو تاکنون بارها به چاپ رسیده و مورد استقبال فراوانی از سوی بختیاریان قرار گرفته‌است.

اشعار

  • کلاریه
  • همیلا: مناظره پسر روستایی با دختر شهری
  • عمرویه
  • رستاخیز مسجد سلیمان

ابیاتی از شعر خداییه

ای که روزی همه خَلق ز انبارِ تُنِه آسمون‌ها و زمین کردهٔ کردارِ تُنِه
ای همه نقش و نگاری که مِنِه دنیا هِد همه از پرتوِ یک جلوهٔ دیدارِ تُنِه
حق تو داری بکنی هر چه به دنیا اِخوهی چون همه بید و نبیدِ زنده ز پندارِ تُنِه


افسر! ئی فخر بسه سی تو که بعد از مرگت
اسمِ لُر تا به ابد زنده ز اشعارِ تُنِه



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۴۰
شیخ رباط

عروسی در پایان فصل درو(انتهای بهار) یا زمستان که کار زیادی نداشتند برگزار می‌شد. همانند تعیین روز دست بوسون باز هم بزرگترها با رعایت تمام جوانب و مخصوصاً آمادگی خانوادهٔ عروس، روزی را برای مراسم عروسی تعیین می‌کردند. «پس از آمادگی داماد و تبادل نظر لازم با خانوادهٔ عروس و تدارک نسبتاً وسیع، داماد یا برادر او در بین طایفه‌هایی که به نوعی با آن‌ها بستگی دارند می‌روند و به جمع‌آوری اوزی می‌پردازند، مردم نیز گوسفند و بز و غیره را به او به عنوان هدیه می‌دهند، از این رو گوسفندان کُشتی گاهی بیشتر از تعداد مورد نیاز فراهم می‌گردد، این امر باعث می‌شد تا در آغاز زندگی مشترک با فشار بار مالی مواجه نگردند و این یکی از سنتهای حسنه و کم نظیری است که در این ایل پایدار مانده وجزیی از فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی آنان محسوب می‌شود. سپس گوسفندان و سایر بارو بنه‌ای که تهیه گردیده (باراوزی)، توسط چند نفر جوان پیشاپیش روانهٔ خانهٔ پدر عروس می‌کنند» پس از رسیدن خانوادهٔ داماد وهمراهان با صدای دهل و کرنای میشکال، جشن عروسی رسماً شروع می‌شد. زن و مرد در کنارهم هَورِه بسته و با در دست داشتن دستمال‌های رنگی به رقص می‌پرداختند. زنان با لباسهای رنگارنگ محلی، شلوار گشاد(قِری)، پیراهن کمردار، لچکهای پوشیده از مُنجوق و سکه‌های نقره‌ای (ریال)، مینا، بند سوزن (بندسیزن) و مردان با شلوارهای دبیت، چوقا، کلاههای سیاه و گیوه‌های ملکی، در رقص و پایکوبی شرکت می‌کردند. چوب بازی یا ترکه بازی از دیگر بخش‌های مراسم بود خصوصاً اگر عروس از طایفهٔ دیگری بود، این بخش گرم تر می‌شد. ضمن این رقص و شادی تیرهوایی هم شلیک می‌کردند که این خود بر گرمی مراسم اضافه می‌کرد. عده‌ای از زنان و دختران نیز در اتاقی که عروس نشسته‌است جمع شده و با خواندن آوازهای محلی چون دُوالالی، شیرین شیرین، گُلُمی و حنا حنا به شادی می‌پرداختند. گاهی هم مردانی که صدای خوشی داشتند به این جمع اضافه شده و آواز دَی بَلال می‌خواندند. برخی از توشمال‌ها که صدای خوبی داشتند در این موارد پاداش خوبی گیرشان می‌آمد. در انتهای مراسم و طبق یک رسم قدیمی، پدر داماد از پدر عروس اجازه گرفته و عروس را به خانهٔ داماد می‌بردند. قبل از حرکت برادر عروس یک تکه قند یا شاخه نباتی به رسم شیرینی زندگی به کمر او می‌بست که شب زفاف توسط داماد باز می‌شد. چنانچه عروس را سوار بر اسب یا استر حرکت می‌دادند، به این نیت که فرزند اولش پسر باشد پسر بچهٔ خرد سالی را ترک او سوار می‌کردند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۳۴
شیخ رباط


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۳۱
شیخ رباط


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۲۹
شیخ رباط


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۰۶:۰۵
شیخ رباط


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۰۶:۰۰
شیخ رباط


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۰۵:۵۸
شیخ رباط


بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در مسجد سلیمان به دنیا آمد.

ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار.

شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک

می کردند، باور نمی کرد که خرمشهر دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود.

 بهنام تصمیم گرفت بماند بمباران هم که می شد بهنام ۱۳ ساله بود که می دوید و به مجروحین می رسید.

از دست بنی صدر آه می کشید که چرا وعده سر خرمن میدهد،مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه

سلاح (کلاش و ژ۳) مقابل عراقی ها ایستاده بودند بعد رئیس جمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید.

بهنام عصبانی بود مردم در شلیک گلوله هم باید عنایت می کردند به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود.

بهنام می رفت شناسایی چند بار او گفته بود ((دنبال مامانم می گردم گمش کردم)) عراقی ها فکر نمی کردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی رهایش می کردند.

یکبار رفته بود شناسایی عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی بر می گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود،

هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره می کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند یک اسلحه به غنیمت گرفته بود با همان اسلحه هفت عراقی را اسیر کرده بود احساس مالکیت می کرد به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی می گفت به شرطی اسلحه را تحویل می دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن دست آخر به او یک نارنجک دادند؛

یکی گفت: ((دلم برای عراقی های مادر مرده می سوزد که گیر بیفتند، بهنام خندید))

برای نگهبانی داوطلب شده بود به او گفتند: ((به تو اسلحه نمی دهیم ها))

بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت ((ندهید خودم نارنجک دارم))  با همان نارنجک دخل یک جاسوس

نفوذی را آورد .

شهر دست عراقی ها افتاده بود در هر خانه چند عراقی پیدا می شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می کردند خودش را خاکی می کرد موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می گشت خانه هایی را که پر از عراقی بود به خاطر می سپرد عراقی ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند گاه می رفت داخل خانه ها پیش عراقی ها می نشست مثل گرولال ها از غفلت عراقی ها استفاده می کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو بر می داشت همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یاداشت می کرد پیش فرمانده که میرفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را بر می داشت بعد بقیه را به فرمانده می داد .

زیر رگبار گلوله بهنام سر می رسید همه عصبانی می شدند که تو آخر اینجا چکار می کنی برو تو سنگر......... بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می برد تا بچه ها گلویی تازه کنند .

خمپاره ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبوغبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود،

 و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸مهر سال  ۱۳۵۹پر گشید و

امروز آشیانه بهنام این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آباء و

اجدادش مدفون است .

بسم الله الرحمن الرحیم

 من نمیدانم چه بگویم من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود.

من می خواهم وصیت کنم هر لحظه در انتظار شهادت هستم .

پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید.

از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند .

به خدا توکل کنند.

پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید .

(منبع:سایت تبیان)

 

مگر می شود از خرمشهر نام برد و یادی از جوان رشید آن دیار نکرد ؟!

پس می نویسم برای شهید بهنام محمدی ، و مورد خطاب ، قرارش می دهم که

ای سردار!!!

کارت شده بود جمع آوری اطلاعات جغرافیایی از دشمن و رسوندن مهمات به سایر رزمنده ها! گفتند، آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل و فانُسقَت آویزون می کردی که، به سختی این طرف و آن طرف می رفتی!

سید صالح موسوی برایمان نقل کرد ، هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشت مینداختی ، نوک اسلحه روی زمین کشیده می‌شد!

برایمان نقل کردند که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماندی.

بهنام عزیز ! با آن سن و سال کمی که داشتی و با آن قد و قواره کوچکت، چگونه ، در شهری که بوی مرگ و خون می‌داد ماندی ؟

کاری که مدعیان دروغین ایمان و شجاعت امروز، شاید نتونند انجام بدند!

خوب فهمیدی که هیچ چیز نمی تونه تو را به هدف جاودانه ماندنت برسونه ، مگر پیمودن طریق در راه خدا ، چون خوب آیات قرآن رو درک کردی!

کُلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ (الرحمن*آیه۲۶)

همه کسانی که روی زمین‌ هستند، فانی می‌شوند.

وَ یبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ (الرحمن*آیه۲۷)

و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می‌ماند!

 

نقل کردند که، هر بار تو را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون ‌بردند، تا سالم بمانی، اما تا غافل می‌شدند، می‌‌دیدند به خرمشهر برگشتی و در مسجد جامع مشغول کمکی!

ولی امروز ما دنبال بهانه ای، برای ادامه حیات در این زندگی پست دنیوی ایم !

اما فرق ما این است که تو این حدیث از مولایت امیرالمونین علی(ع) رو خوب فهمیدی که فرمود :

مَرارةُ الدّنیا حَلاوَةُ الآخرةِ و حلاوةُ الدّنیا مرارةُ الآخرةِ (نهج البلاغه)

تلخی و سختی دنیا موجب شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت است.

نقل کردند، یکبار رفته بودی شناسایی عراقی ها، گیرت انداختن و چند سیلی به تو زدند، جای دستان سنگین مأمور عراقی روی صورتت، مانده بود، وقتی بر می گشتی دستت را روی سرخی صورتت گرفته بودی و هیچ چیز نمی گفتی، تا دوستانت نارحت نشند و فقط به بچه ها اشاره کردی که عراقی ها کجااند !

بهنام ! مگر به مادرت ،*حضرت زهرا (س)* اقتدا کرده بودی ؟!

نقل کرده اند ، زیر رگبار گلوله سر می رسیدی، همه عصبانی می شدند که تو آخر اینجا چکار می کنی برو تو سنگر ..... اما تو کاری با این دلسوزیها نداشتی ، کاسه آب را تا کنار لب هر کدام از رزمنده ها، بالا می بردی تا بچه ها گلویی تازه کنند !

نقل کردند، خمپاره ها امان شهر را بریده بود و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود، مثل همیشه تو سر رسیدی ، اما بازم دلسوزی بچه ها نسبت به حضورت ، تاثیری نداشت. نقل کردند که کنار مدرسه امیر معزی ، اوضاع خیلی سخت شده بود ، اما این بار دیگه ، بچه ها صدات رو نشنیدند و متوجه شدن، که گوشه ای افتادی و از سر و سینه ات خون جاریه!

این بار ، پیراهن آبی و چهار خونت دیگه ، غرق خون شده بود ، شاید خدا هم دلش نیامد ، که تو بمونی و سقوط خرمشهر رو ببینی!

در وصیت نامه ات به پدرو مادرها سفارش کردی «فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیارید» و نوشتی : «هر لحظه در انتظار شهادتم» . برایمان نوشتی : «از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارید تا خدای ناکرده احساس تنهایی نکند و خدا را از یاد نبرید و به خدا توکل کنید»

به مادرت گفته بودی :

«
مامان، دلم می خواد برم پیش امام حسین(ع) و بفهمم که چطوری شهید شده! »

مادرت نقل کرده بهش ، کاغذی نشون دادی که توش نوشته بودی : «مامان ! من رو غسل شهادت بده ، چون می خوام شهید بشم، تو هم از خرمشهر برو، اینجا نمون، می ترسم عراقی ها تو را ببرند. »

اما اقرار میکنم که این فراز من رو هم آتیش زد ، که برای مادرت نوشتی :

«
مادر اگر شهید بشم برام گریه می کنی؟ »

بهنام جان! مگر غیر از اینه که تو به مولایت حضرت قاسم (ع) اقتدا کردی؟!

پس بدون زمین و زمان ، برای تو خواهند گریست ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۱
شیخ رباط